۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

غزلی با طعم سردرد!



هی در سکوت گنگ خیابان تلو تلو
ته مانده های تلخ کسی بر پیاده رو

برگرد!انتهای سکانس دوشنبه شب!
سردرد های مزمن و یک شیشه آبجو!

هی تیک تاک ثانیه ها آب می رود...
بغض هنوز سیندرلایم...بدو بدو...

وقتی میان دست تو تردید یخ زده
می ارزد این گناه به این حس تلخ نو

هی قرص های گیچ مسکن و آبجو
مرگ تمام ثانیه هایم جلو جلو...

تهران-سه شنبه صبح و فرقی نمی کند
ته مانده های تلخ کسی بر پیاده رو...