این سال هم که بگذرد تازه می شوم "کارشناس مطالعات ارتباطی و فناوری اطلاعات"!حنجره ام باید کش بیاید تا اسمش را تلقظ کند!
امروز مدام فکر می کردم...به خودم!به دنیایم که نمی دانم "کارشناس مطالعات ارتباطی و فناوری اطلاعات" به چه دردش می خورد!
به روزهایی که نمیدانم این همه تحلیل "جامعه اطلاعاتی " دردهایش را چه کرد؟
به هابرماس،دانیل بل،مدرن ها،پست مدرن ها،کاستلز...پایان هزاره...
سردرد هایم مکرر شده است..و دلم که برای همه شان می سوزد...
یادم نمی رود!چند وقت پیش ها!سری زدم به جایی که در حوالی رشته من بود!البته فقط اسمش!سازمانی زیر نظر ریاست جمهوری!
جایتان خالی!حالا بماند کدام سازمان!!
اینقدر اطلاعات ریخته بود که با خودم عهد بستم دیگر پایم را آنجا نگذارم!
حس کردم یا تمام روزهایی که من سپری کرده ام اشتباه بوده یا تمام روزهایی که اینها...
و چند سکانس تلخ!
↓↓↓
ساعت 9شب به وقت تهران-سعادت آباد
سطل زباله ای در پیاده رو.کودکی که همیشه همین ساعت خم می شود در زباله ها و نمیدانم در زباله های بالاشهری ها دنبال چه می گردد؟
ساعت8:45 –انقلاب
زنی در پیاده رو ساعت مچی اش را باز کرده!التماس می کند.به خدا پول لازم دارم.بخرید...
و من لابه لای کتابفروشی ها نمی دانم دنبال چه می گردم!
این تمام به یادماندنی هایی است که من از تهران دارم،شهر اخلاق!!
وحالا مانده ام که کارشناس مطالعات ارتباطی و فناوری اطلاعات به چه دردش می تواند بخورد؟!
امسال هم که بگذرد...
۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|